محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پسرعزیزم پارسا

سالی که گذشت

پارسای گلم به آخرین روزهای سال 97 نزدیک میشیم و تو از شنبه تا 5 شنبه سال تحویل  دیگه مدرسه نمیری و حسابی خوشحال و شادی .سالی که گذشت پر بود از خاطرات خوب اردیبهشت کلاس اولت تموم شد و ممتاز شدی خیلی خانم شکری رو دوست داشتی خونه اش نزدیک خونه ما بود و گاهی پیشش میرفتی اما کلاس دوم خانم زینالی واقعا عالی و بی نظیره. حسابی باهاتون درس کار میکنه ترم اولت رو هم اول شدی . تابستون امسال با مامانجون و دایی محمد و باباجون رفتیم رامسر خیلی خوش گذشت مشهدم رفتیم اونم خیلی خوش گذشت بهمون اما شهریور تولدت که یهویی با بابایی بعدازظهر تصمیم گرفتیم غافلگیرت کنیم عمه و عزیز اینا و عمو فرزاد رو هم گفتیم کلی خوشحال شدی و بهت خوش گذشت .شب یلدای امسالم با سپه...
25 اسفند 1397

عید 97

پسرم سال تحویل امسالم بیرون بودیم ولی تو راه چابهار از 28 ساعت 4 حرکت کردیم تو کاشان با عمه فهیمه تا 29 ساعت حدودا 10 رسیدیم چند تا 5 اونجا بودیم کل پاساژها و جاهای دیدنی و دریا رو رفتیم دریا خیلی بهت خوش گذشت کلی آب بازی کردی بعد اومدیم تهران 2 روز موندیم و بعد لاهیجان تا 12 روز 13 بدر با عزیز اینا رفتیم پارک واوان ...
6 ارديبهشت 1397

هفت سالگی

سلام پسرم امروز میخوام از شروع هفت سالگی ات بگم شب تولدت یهو گفتی مامان تولدمو تو مهد برام بگیر من و بابایی هم ساعت 9 تند تند رفتیم وسایل گرفتیم و کیک برات سفارش دادیم با خاله الهام هم هماهنگ کردم برای 30 نفر از دوستات که تو مهد بودن از ساعت 10 صبح شروع شد تولدت منم ساعت 11 اومدم مربی و بچه ها داشتن می رقصیدن منم باهات رقصیدم و کیک پخش کردیم و عکس گرفتیم خیلی خوب بود بعد یه هفته هم تو خونه عمه ها و عمو و عزیز اینا رو دعوت کردیم ولی دیگه کیک نگرفتم یه حساب گنجینه سپهر هم برات باز کردیم کادوها تم ریختیم توش .دوهفته بعد شروع سال تحصیلی هم از طرف مدرسه یه جشنی تو تالار میثاق گرفتن و کلاس اولت شروع شد اولش بعد مدرسه رفتی مهد رنگین کمان ولی کلی تک...
13 بهمن 1396

پارگی ابرو

سلام پسر خوشکلم هفته پیش ساعت11/5شب تو خونه مشغول بازی با اسکوترت بودی اونم با سرعت زیاد که متاسفانه سر خوردی و افتادی درست به تیزی میز آینه کنسول منم روبه روت بودم شروع کردی به گریه کردن من اصلا دل نداشتم که ببینمت بالای چشم راستت زیر ابروهات پاره شده بود و یه بند خون میومد بابایی بردت بیمارستان اونجا هم چسب بخیه زدن اما 2روز بعد تو مهد نیما کله شو زد بهت دوباره خون اومده خیلی نگرانتم .یه بار دیگه تو سه سالگی ات عید خونه مامان جون دمپایی بزرگ پات کردی و افتادی و ابروی سمت چپت پاره شد وای اصلا نیمزاشتی دکتر نگاهت کنه مجبور شدیم ببریمت اتاق عمل تا بیهوشت کنن و بخیه بزننت اون شب هیچوقت یادم نمیره تا صبح از نگرانی بیدار بودم ولی خداروشکر قشنگ و...
1 مرداد 1396

تعطیلات عید فطر و دریا

هفته پیش دوشنبه عید فطر بود و ما یکشنبه بعدازظهر رفتیم لاهیجان شلوغ بود تا ساعت 12 رسیدیم لاهیجان بابایی بخاطر تست خوابش بیمارستان نوبت داشت و رفت ولی ما با دایی محمد بعد یکسال رفتیم دریا اخه 2 هفته ایی هم بود بابایی برات یه کوسه بادی جایزه خریده بود و تو مدام میگفتی بریم دریا بالاخره اونجا بادش کردیم و تو حسابی کیف کردی دیگه از آب بیرون نمی اومدی با اینکه لبات سیاه شده بود ولی به زور بیرون آوردیمت کلی هم با کامیونت شن بازی کردی و حال کردی .5 شنبه هم بابایی اومد و ما صبح زود برگشتیم هر چند راضی نبودی برگردی ...
15 تير 1396

کچلی

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ راهنمای ربات ⚙️ تنظیمات ربات سلام پسر خوشکلم دیشب برای اولین بار کچلت کردیم البته به ناچار چون وقتی از حموم اومدی دیدم جلوی موهات سفیده و تیغ خورده است گفتم پارسا چیکار کردی سریع با بقیه مو خواستی بپوشونی که اصلا امکان نداشت بابایی هم مجبور شد شب برات ماشین کنه اولش خوشحال بودی ولی الان هی میگی پس کی در میاد نیما تو مهدبهم میخنده الانم که دارم مینویسم جلوی آینه میری میپرسی موهام چقدر سفت شده حموم برم نرم میشه ...
15 تير 1396

سیرک و تله کابین

پسر گلم امسال اردیبهشت رفتیم لاهیجان اونجا سیرک داشت شبش با دایی محمد رفتیم سیرک کلی کیف کردی تا مدتها میگفتی میخوام بنیامین بشم اخه بنیامین از طناب راه میرفت رو قرقره میرفت تو هم خوشت اومد جمعه صبح هم که میخواستیم برگردیم رفتیم تله کابین سوار شدیم با دایی محمد اونم خیلی ذوق کردی و دوست داشتی ...
23 خرداد 1396

پارک بیلینیو

  همیشه یکی از آرزوهات این بود که سوار تراکتور بشی و خاک برداری چند بار تو اداره سوار تراکتور کردمت اما خاموش بود اکثرا تا اینکه امسال اردیبهشت رفتیم پارک نهج البلاغه قسمت پارک بیلینو واونجا بیل میکانیکی کوچیک داشت سوار شدی و خاک برداشتی کلی ذوق کردی و یه قسمتیش هم شن بود کلی کامیون و بیل اسباب بازی. رفتی توش اینقدر بازی کردی و کیف کردی که حد نداشت اینم عکساش ...
23 خرداد 1396

آخرین واکسن کارت

سلام پسر خوشکلم هفته پیش چهارشنبه آخرین واکسن تو زدی بابا اومد مهد دنبالت برد واکسن زدی گفتی جلوی دهنتو گرفتی که گریه نکنی بعد دوباره بابایی بردت مهد. اونجا هم زنگ زدم به خاله الهام گفت خوبی ولی وقتی اومدی خونه از دست درد شکایت داشتی و تبم کردی 5 شنبه و جمعه هم درد داشتی لی شنبه دیگه خداروشکر خیلی بهتر شدی اینم یه عکس از حالت تب و دردت ...
23 خرداد 1396